سکوت کرد ورفت!!
2021/09/17
ارسال شده توسط محمد رضا رفتاری
382 بازدید
?
سال ۷۵ چنین روزهایی برای ثبتنام دانشگاه و خوابگاه به تهران آمده بودم.
خوابگاه شرفی در کوچه دمشق درست زیر میدان ولیعصر قرعه من بود. در ورودی خوابگاه سرگردان بودم تا تکلیف اتاق و هماتاقیها معلوم شود.
در سمت راست دیوار راهروی خروجی یک نقشه تهران به دیوار کوبیده شده بود و ما تهران را با همان نقشه از بچههای طهرون بدون گوگل مپ بهتر بلد بودیم.
پای نقشه مبهوت عظمت این همه فلانآباد و بهمانیه بودم که دیدم کنار دستم یکی مرا در این تماشا یاری میکند. اتوکشیده و باکلاستر از من با یک کیف سامسونت احتمالا خالی که سر صحبتی باز شد. اسمش محمدباقر بود این همصحبتی ما را هماتاق کرد. پرتاب شدیم به کنجی در اتاق ۱۱۳ شرفی و روزگار میگذراندیم. در طی اقامت صحبت از برادرش میکرد که نابغه است و کنکور دارد. شیر به شیر بودند. باقر دوستداشتنی و باحال اما تلخ و جوشی بود و قلقگیریش داستانی داشت. با خودم گفتم خدا نکند اینها دو تا بشوند و برادرش هم بیاید!
خلاصه نتایج آمد و برادرش، هم امیرکبیر قبول شد و هم مهندسی صنایع! اسمش هم روح الله!
مشتاقانه منتظر بودم ببینمش.
اولین دیدار انگار سالها میشناختمش، گرم و دوست داشتنی، مهربان و باوقار، اخلاقی و حمایتگر، البته اهل موسیقی سنتی که مرا به دنیای بنان و مرضیه و شد خزان گلشن آشنایی برد. باهوش و نکته سنج و انگار همه چیز را ازقبل میدانست.
من ترم یک گند زده بودم و اغلب درسها با هم بودیم. من غصه نداشتم که هرچه نمیدانستم را تا خوب خرفهم نمیکرد ول نمیکرد! گاهی خودم را به فهمیدن میزدم و او میفهمید نفهمیدهام! مگر ول میکرد!؟
بعدا خوابگاه گلشن رفتیم و آنجا هم با هم بودیم البته خوابگاه محل خوابیدن بود و ما هم میخوابیدیم البته روزها چون شبها حیفمان میآمد با هم باشیم و بخوابیم. بازی و قصه و خاطره و خالیبندی و معرکهگیری انتهایی نداشت.
زیرپوش آبی آسمانی به تن میکرد منم رکابی قرمز! صبحها بلند میشدیم با صدای زنگ نخراشیده ساعت و نگاهی به هم میانداختیم و با چشم گفتگو میکردیم؛
از آبی به قرمز؛ بریم کلاس؟
از قرمز به آبی؛ ول کن بخوابیم ساعت بعد میریم!
مکالمه تمام و به زحمت خود را به ناهار میرساندیم تا ژتونهای پنج تومنی نسوزد!
من و روح الله ماندیم و بیشتر دوستان از ایران رفتند. در کار و زندگی درجه یک شد و ماند! وقتی میدیدمش اولین سوالم این بود که روح الله چرا نمیری!؟ چشمان نجیبش را میدزدید و نفسی میکشید و جوابم را هرگز نداد.
گفتم بگو
سکوت کرد و رفت
و من هنوز گوش میکنم …
#روح_الله_خاکسار?
✍️ دکتر رفتاری
http://Instagram.com/drraftari
?باشگاه منش با بودش @drraftari
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
پاسخ معما چیه!؟
پاسخ معما چیه!؟ بیشتر از اینکه پاسخ برای این پرسش...
آرامش از کجا میاد؟
آندره ژید میگه؛ «هر گاه رد پای کسی که آرامشم...
بله میگیری اگه بتونی!
بله نمیگیری اگه نتونی … 1- شنونده خوبی باشی مذاکرهکننده...
آدم خوب، سیستم بد!
ادواردز دمینگ میگه؛ «سیستمهای بد، پیوسته به آدمهای خوب...
تحت درمان!
? یه نفر تجربه تراپی و مشاوره گرفتنش رو باهام...
رابطه در یک کلمه
? رابطه در یه کلمه چیه؟ رابطه اصیل در یه...
0
0
رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها